خانه اي خالي، آرام
صداي التهاب تن هاي عصيان روي گلهاي زرد، روي حجم لرزان خيال
طعم چاي داغ
پنجره پوشيده
من و تو آويزان، بي حجم
انگشتها بي پروا روي زاويه صورت، كشيده تا انتها
رقص دست
بلندي قامتي در آغوش كوچك آرزو
ديوار، ديوار، ديوار، ديوار
صداي خشكي آب
صداي همسايه
صداي دوره گرد كوچه
صداي پاي پله
صداي هراس!
گم مي شود همه در صداي لبهاي التماس
نه لحظه اي به هوس
كه ساعتها در عشق
مكرٌر
تا مرز ميان عشق و هوس و دوباره از عشق
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت.
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی،
روی خندان تو را کاشکی می دیدم.
شانه بالا زدنت را بی قید،
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد،
وتکان دادن سر را که عجب،عاقبت مرد؟
افسوس، کاشکی می دیدم...
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی