وقتي همه زندگي يك پنجره ميشود نبايد آن را بست .
از بركت غافل گيري هاي سرنوشت از ديوار حقيقت گذشتم و بعد باور كردم كه آن شور و هيجانات تو اگرچه با شكوه ولي شوريدگي و درخشندگي آن عشق جاوداني را نداشت .
تو در وجودت چيزي داشتي كه ديگر نميبينمش .
هنوزم معتقدم كه زندگي بي ترحم ولي دوست داشتني است .
پس نبايد به خاطر موجودي كه هيچ نيست به باد فنا بسپارمش به اميد روزهاي ندامت تو كه ديگر هيچ سودي نخواهند داشت .