loading...
بهترین سایت عاشقانه،سرگرمی و تفریحی لاهیجان
MilaD بازدید : 738 نظرات (3)

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . 
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . 
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم". 

میخوام بهش بگم ، میخوام

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " . 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" . 
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " . 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم" 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."

برچسب ها Alone Boy poem , aloneboy poem , love , love poems , persian poem , persian poems , poem , sher , آخه تو رنگ چشات هیبت دنیارو دیدم , به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم , توی هفت آسمون تو تک ستاره ی منی , حالا من یه آرزو دارم تو سینه , دل من خسته از این دست به دعاها بردن , دوباره دل هوای با تو بودن کرده , شعر , شعر آهنگین , شعر باحال , شعر برای متن نامه , شعر برای معشوق , شعر برای نامه , شعر تنهایی , شعر جالب , شعر زیبا , شعر شاعران , شعر عاشقانه , شعر عاشقانه غمگین , شعر عاشقی , شعر عشق , شعر عشقولانه , شعر غمگین , شعر قشنگ , شعر ماتم , شعر معروف , شعرهای باحال , شعرهای تنهایی , شعرهای جالب , شعرهای جان گداز , شعرهای عاشقانه , شعرهای عاشقانه غمگین , شعرهای عاشقی , شعرهای عشق , شعرهای عشقولانه , شعرهای غمگین , شعرهای قشنگ , شعرهای ماتم , شعرهای معشوق , نگو این دل دوری عشقتو باور کرده , همه ی آرزوها با رفتن تو مردن , واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم , که دوباره چشم من تو رو ببینهبهترین داستانهای عاشقانه , جدیدترین داستانهای عاشقانه , داستان , داستان زیبای عاشقانه , داستانها , داستانهای عاشقانه , رمانتیک ترین داستانهای عاشقانه , زیباترین داستانهای عاشقانه , مجموعه داستانهای عاشقانه ,
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط raha-rudsari در تاریخ 1348/10/11 و 0:43 دقیقه ارسال شده است

kheyli qajang budشکلک
delam gereft

این نظر توسط m در تاریخ 1348/10/11 و 17:49 دقیقه ارسال شده است

vayyyy ashkemouno dar avordi agha .haghighatan dastane ghashangi boud.
harfe dele kheiyli ha.....

man divaneye eshgh haye paka.


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 294
  • کل نظرات : 200
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 79
  • آی پی امروز : 91
  • آی پی دیروز : 124
  • بازدید امروز : 204
  • باردید دیروز : 429
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,727
  • بازدید ماه : 5,961
  • بازدید سال : 31,955
  • بازدید کلی : 600,486
  • کدهای اختصاصی